شعرهاي مــــــــادر و پســــــــــــــري
قشــــــــــــــــنگم اين شعرهارو وقتي شما يه نقطه كوچولو توي دل ماماني بودي، خاله فاطي نوشته و برات پست كرده به اميد روزي كه تو حفظ بشي و بخوني.الان همون روزه.وقتي پاي تلفن واسه فاطي خوندي از ذوق مرده بود منم كه فقط خدا ميدونه چه كيفي ميكنم وقتي برام ميخوني با اون لهجه ي شيرينت كه معلوم نيست گيلكيه يا مشهدي يا به قول خودت فريماني حالا شعرها: وقتي كه موش كوچك ....چشمش به ماه افتاد خنديد و با خودش گفت: يا تكه اي پنير است...يا يك پياله شير است!! تا صبح موش كوچك چشمش به آسمان بود خورشيد سر زد و او در فكر نردبان بود وقتي كه من كودك بودم...خيلي خيلي كوچك بودم ميچرخيدم توي خانه...پر...